برایِ دیدنِ تارنمایِ شورایِ ملی‌ ایران و حمایت از منشورِ پیشنهادی در صورتِ تمایل، خواهشاً رویِ تصویرِ بالا کلیک کنید

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

چرا رضا پهلوی گاندی و ماندلا را سر مشق خود قرار میدهد؟



ما ایرانیان در سال 1391 خورشیدی هستیم که برابر با 2012 میلادی و برابر با بسیاری از تاریخ هایِ روزنگارِ دیگری است که در تاسی از فرسایش های ذهنی در بازیافت موضوعات، دیگر غرق در ایدئولوژی گرایی از هر نوع آن نیستیم «1».

دیوار برلین در هم کوبیده شده و کعبه های آمال ایدئولوژیک منهدم گشته اند؛ دیگر کیم ایل سونگ و جانشینانش محلی از اعراب برای جوشش ذهنی انقلابی را ندارند؛ دیگر هو شی مین با آن هویت و موجودیت، دلیل حضوری ندارد؛ دیگر چگوارا نمیتواند پارادایم مبارزه علیه استبداد باشد؛ آن دیوار ستبر سنگینگی در اذهان فرو ریخته است و ما در دورانی هستیم که باید از مشی ماندلاها تغذیه کنیم. ما در دورانی هستیم که نیاز مبرم روح و جان ما در مبارزه با استبداد، از خط مشی گاندی سرمشق میگیرد؛ ما در دورانی هستیم که آداب هنر ورزیمان در تقابل با جمود استبداد، تکثر را به عنوان پارادایم معرفی میکند؛ ما در دورانی هستیم که هستۀ قدرت بخشیدن به عمل سیاسی منشعب از تمرکز نکردن بر روی شخص است:

رضا پهلوی در این میان بمانند فردی است که توصیه ای در جا افتادن موضوعات مدرن را در سرلوحۀ کار سیاسی خود قرار داده است و بسیاری از هم میهنان از این توصیه ها دریافتی واقع گرایانه دارند: بدین معنی که ایرانیان با درک امروز خود به تابعی از زیستِ انسان مدرنِ امروز که دیگر ایدئولوژی پذیر نیست، در حال ساختنی از اتحاد میکوشند که ماندلاها و گاندی ها بسیار بر آن تکیه داشند؛ اتحادی که همۀ ایرانیان را از هر رنگ و قوم و جنسیت و مذهبی در یک صف ستبر قرار دهد؛ همانگونه که ماندلا در مبارزه با استبداد از مردمان میهنش که رنجدیدگانی بودند، میخواست؛ هیچکدام از آن بزرگمردان، نه ماندلا و نه گاندی: مشی مبارزاتی خود را بر اساسِ برتری ایدئولوژیکی بر دیگری قرار ندادند؛ آنها از هزار توی ایدئولوژی گذشته و در دورانی که کم و بیش، اصولا ایدئولوژی گرایی جای خود را به واقعیت گرایی میداد پا به میدان مبارزه گذاشته و از فرمولهای نافرمانی مدنی بهره بردند: سالها قبل از اینکه امثال جیم شارپ به نهادینه کردن این موضوعات بپردازند.

خط مشی رضا پهلوی در مبارزه با استبداد، راهی جز راهِ ماندلا و گاندی نیست؛ شاگرد خلف همان مدرسه ایست که آن دو بزرگوار در تثبیت حقانیت آن به تابعی از واقعیت های جامعه های خویش حقیقتا کوشیدند؛ رضا پهلوی مشعلی دارد از سفارشها؛ او بت نیست؛ نباید هم بت بشود؛ نمادی از اپوزسیون در مقابله با رژیم استبدادی در ایران است که از آرایه های مبارزاتی حزبی بهره نمیبرد؛ همانطور که ماندلا و گاندی از این آرایه ها بهره نبردند؛ آنها آزادی را برای نفس آزادگی در فرد فردِ هم میهنان خود مطالبه میکردند و روشنفکرانی بودند که زندگی روزمرۀ عزیزان هم میهن خود را در قیاس با حداقلهای اقتضای زمان و اولویتهای واقعیتها میخواستند؛ چه نیکوست که رضا پهلوی به این خط مشی که فرا ایدئولوژیک و فرا حزبی است دست زده است؛ چه خوب است که او خود را شاگردی هر چند کوچک از مدرسۀ ماندلا و گاندی بداند یا میداند؛ چه نیک است که او خود را محل اقتدا برای نوعی رهبری حزبی نمیشمارد و محل بروز سفارش و توصیه ای برای بکارگیری از ابزار مدرن باشد؛ آری در 2012 میلادی هستیم: نقطه ای از زمان که ایدئولوژی بکار ما برای مبارزه نمیاید؛ زمانی که مذهب و چپگرایی و راست گرایی و آنارشیسم، هر کدام جای و مکانی در تعریف عرفی آزادی ها دارند که آنها را محق به حضور در جامعۀ آزاد میکنند؛ هیچ کدام از دیگری برتر نیستند و هیچ کدام در جهت سبقت گرفتن از دیگری نیستند.

مسالمتی که با درک تکثر و درک تفاوتها شکل میگیرد؛ تساهلی که با دریافت تنوع ها در طیف های مختلف جامعه ساخته و پرداخته میشود؛ پارادایمی که در منظومۀ سرمشق های تاریخی، مترقی و به روز شده است؛ پارادایمی که بسیج نیرو را از جهت ایدئولوژی گرایی چپی و راستی نمیطلبد؛ پارادایمی که حق محور است و تفاوت استعدادها را بر محراب رعایت ها قرار میدهد. پارادایمی که با هر تابویی لکه دار نمیشود و محوریت خود بر اخلاق و انسانیت را در دریافت تفاوتها میجوید.

آری چه زیباست که ما همه از گاندی و ماندلا پیروی خردورزانه کنیم و ساحت سیاسی ایران زمین را به این صفتِ روادارانه زیبنده سازیم؛ در سال 2012 میلادی هستیم: جایی که امروز، تقابل با استبداد از ابزار دهه های شصت و هفتاد میلادی بهره نمیگیرد:

آری، امروز نیاز مبرم داریم که ابزار ماندلا را بشناسیم و شکیبایی گاندی را در نافرمانی مدنی، سرمشق مبارزات خود قرار دهیم: به روز شدن و ترقی خواهی را نه در تحول ایدئولوژیک بلکه در تغییر خط مشی از ایدئولوژی و آرمانگرایی بطرف تکثر گرایی و آنچه که در دریافت آن از ما نیروهای محرکۀ مبارزه میسازد جستجو کنیم.

در این میان ماندلا و گاندی نامهای نیکی هستند و رضا پهلوی هم سفارش کنندۀ متبحری در این ساحت؛ اخلاق و منش او در کنار مخالفانش و نه در تقابل با آنها سرمشقی از این محصلِ خلف بودنِ او از مدرسۀ گاندی و ماندلا میباشد؛ آشتی ملی را از نظر دور نکرده و پیوسته به فکر تکثر گرایی باشیم

آبان.ط


--------------------------------------------------------------
«1»: http://vimeo.com/21613629 

آراء این استاد و روشنفکر آمریکایی بسیار میتواند در بحث آسیب شناسانۀ ایدئولوژی در دیروز و واقعیت گرایی ها در امروز به ما کمک کند.
--------------------------------------------------------------








رضا پهلوی: با آرزویِ موفقیت برایِ تیمِ ملی‌ ایران در المپیک لندن ۲۰۱۲






لحظه ورودِ تیمِ ورزشکارنِ ایرانی‌ به المپیکِ لندن ۲۰۱۲



رژه تیم المپیک ایران با پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان در المپیک مونیخ ۱۹۷۲





۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

پیرامون گاندی و رضا پهلوی.

نویسنده: آبان ط

ریشه یابی اختلافات در بین نیروهای اپوزسیونِ جمهوری اسلامی، پژوهشی ژرف را می طلبد که شاید از حوصلۀ این مقاله بیرون باشد: اما در این مقالۀ کوتاه سعی میشود تا به موردی از نا هنجاری های تنیده شده بر کالبد اپوزسیون پرداخته شده و نگاه افراد در طیف های مختلف به دیگر جریانها "معمولا غیر خودی ها" و اصولا عدم درک تفاوتها بهعنوان شاخص اپوزسیون بررسی گردد و تا حد امکان این موضوع به شکل شفافی باز شود:

باز هم بحث پیرامون شاهزاده رضا پهلوی است؛ فردی که مصاحبه ها و صحبت های او بسیار جنجال بر انگیزو محل توجه بسیاری از ایرانیان میباشند. بنظر میاید که حتی مخالفین او نیز پیوسته به او نظر افکنده و عملا در انعکاس دادن آراء او" هر چند نا خود آگاه و بعضا از روی تخریب و تقلیل صحبتهای او" ید طولائی در مطرح کردن او دارند"، تمایلات این مخالفین هر چه باشد: بازدۀ انعکاسی و مطرح شدن رضا پهلوی، فرجامی نیک را برای کنش سیاسی او در انظار عمومی به دنبال دارد. این فرجام نیک چیزی نیست جز شناخته شدن و فعال شدن بسیاری از جوششهای ذهنی که با دل و جان آرمانهایی مشابۀ رضا پهلوی دارند و در پرتو این شناخت ها این مطلب روشن میشود که او آنقدر اهمیت دارد که نور افکنهایِ ستبری بر روی او انداخته شده تا هم محل انتقاد باشد و هم حضورش، کار آیی مداوم را در طرح اپوزیسیونی دموکرات، یادآور گردد:

در میان انتقاد ها یا شاید بهتر است بگویم: تخریبهایی که اخیرا از طرف افراد متعددی در قلبِ صحبتهای رضا پهلوی انجام شده است، نکته ای بسیار حائز اهمیت وجود دارد که شاید پرداختن به آن بتواند کمی از قلیان روح این منتقدین و متخربین عصبانی و بر آشفته! را تبدیل به آرامش جان کند. رضا پهلوی سالهاست که مشی سیاسی خود را بر اساس منظومۀ فکری افرادی چون گاندی و یا ماندلا معرفی میکند و منتقدینش او را به باد سخره گرفته و این ادعای او را بزرگتر از مقیاسهای حضورو بارِ سیاسی او به عنوان یک گاندی یا یک ماندلا میدانند:

تا چه حد گاندی و ماندلا را می شناسیم؟

شناخت گاندی و ماندلا اتفاقا شناخت انسان در ساده ترین شکل ابراز بیانِ آزادی و حق محوری است؛ اگر قرار باشد هر فرد انسانی را آنچنان به فرازهایِ تفکیک شدن از دیگران بالا ببریم: باید مطمئن باشیم که در ساختن روحیۀ استبداد محور و توتالیتر، ما هم سهیم بوده ایم: پس نه رضا پهلوی و نه گاندی و نه ماندلا هیچکدام نه بت بوده و نه مقامی قدوسی دارند؛ با این مقدمۀ کوتاه به انتقاد "تخریبی" دوستانِ آزادیخواه! باز میگردیم:

جدای از اینکه نخست: بقول دکتر نوری علاء، اینکه فردی :هر فرد از رضا پهلوی تا آن سان سوچی و از حسن شریعتمداری تا میر حسین موسوی!" الگوی خود را گاندی بداند بسیار پسندیده تر از این است که الگوی ما یک دیکتاتور و یا یک ذهنیت توتالیتر محور باشد و اینکه رضا پهلوی در فردای آزادی ایران بدنبال درک تفاوتها "گاندی وار" میهنش را وجب به وجب بشناسد نه تنها اشکالی نداشته بلکه بسیار هم ارزشمند و اتفاقا تابعی از انگیزۀ شناخت تفاوتها در منظومۀ فکری اوست ، دوم باید به این موضوع اشارۀ مبرم و مستمر شود که اتفاقا از معدود افرادی که در سپهرِ سیاسی ایران از دیر باز از ثباتی ذهنی در متحول کردنِ انگیزه های عمل سیاسی خود، برخورداربوده است، آقای رضا پهلوی است که اصرار بر آشتی ملی و مبانی تبیینی آن در مراودۀ سیاسی/اجتماعی با نیروهای قهریۀ رژیم داشته ؛ این آشتی ملی است که دقیقا برگرفته از پارادایمی گاندی محور و ماندلا محور میباشد و طبیعتاً بر فراز میراثی از پدران خویش در تابعی از اصول لیبرالیسم در جامعۀ توسعه گرای دوران پهلوی بنا شده است، به این شکل که: او میراث دار آن پیشرفت و مدرنیته است "البته اگر باز دوستان با سخنان پر طمطراق و ساختگی به کتمان بنیان های مدرنیته در آن دوران نپردازند و دوباره و چند باره از تجدد آمرانه سخن نگویند!!"، که اینبار اتفاقا تمام دغدغه های خود را بر بنا نهادنِ اتحادی بر اساس اصول آشتی ملی و دموکراسی خواهی و سکولاریزم قبل از توسعۀ صنعتی محض/تکنو کرات محوری محض/ آرزوی حکومتی برنامه ریز را داشتن، صحه میگذارد.



 رضا پهلوی هیچگاه مخالفین خود را تخریب نکرده و انتقادهای او به همۀ نیروها، انتقادی در حیطۀ نقد علمی و بیرون از مجموعۀ کینه ورزی ها و لجاجت ها میباشد؛ از اینرو: انتخاب سرمشقی که هر چند بسیار سخت و دست نیافتنی بنماید "البته به زعم مخالفین" ، خود اولین قدم در انتخاب راهی است که انسان را بطرف کار زیاد و مسئولیت پذیری ستبر رهنمون میشود.


گاندی و ماندلا هم دلسوختگانی بودند که آینده ای آزاد را برای هممیهنانشان طلب میکردند: رضا پهلوی هم برای آزادی ایرانیان مبارزه میکند و البته میراثدارِ کار عظیمی است که در جهتِ ساختن تکنو کراسی و شایسته سالاری در دوران پدرانش توسط هممیهنانش انجام شده است: و شاید دقیقا به دلیل همین حافظۀ تاریخی پیرامونِ مفهومِ شایسته سالاری در دوران پدران اوست که نسل قبل و نسل جوانان امروز را بر اساسِ زنجیره ای تنیده شده که پیشرفتها و شایسته سالاری و مخصوصا دموکراسی و تکثر گرایی را با هم و بدون مرز بندی می طلبند، از پشتیبانی گسترده ای از رضا پهلوی بر خوردارکرده است و این پشتیبانی از منظومۀ فکری اوست که او را میتواند در مقام ماندلا قرار دهد چرا که تاکید او بر آشتی ملی در راس هر کنشی سیاسیِ اوست می باشد.

ای کاش آنقدر تقدس گرایی در ما زیاد نباشد که بتوانیم هم گاندی و هم ماندلا و هم رضا پهلوی را قبل از هر چیز انسان ببینیم و نه در مقام لزوما مقایسه بلکه بتوانیم این عزیزان را در مقام فرا آموختن از یکدیگر ارزش یابی کنیم و اینقدر از اینکه رضا پهلوی بگوید که به دنبال راهِ گاندی میباشد، متاثر نشویم.

به امید روزی که این بلوغ فکری در همۀ جریانات فکری و سیاسی کشورمان متبلور گردد.

آبان ط

12 جولای 2012 











"حجاب اختیاری" به مفهوم بی حجابی و "نه به حجاب" نیست.


نویسنده : نیما سعیدی

"حجاب اختیاری" به مفهوم بی حجابی و "نه به حجاب" نیست.


لطفا توجه داشته باشید که "حجاب اختیاری"، به مفهوم "نه به حجاب" نیست. شما بعنوان یک مسلمان موظفید حجاب داشته باشید و این افراد به اسلام و حکومت دینی اعتقاد راسخ دارند و باری دیگر شما را ابزاری جهت رسیدن به مطالبات قدرت طلبانه خویش قرار داده اند.

کمپین "حجاب اختیاری" همانطور که از نامش پیداست فریبی بیش نیست تا از حضور فراگیر شما بعنوان ابزاری در مشروعیت دادن به خواست سیاسی خود بهره گیرند، جنبش سبز و سوءاستفاده از دستاوردها و حضور مردمی فراموشتان شده !؟

کمپین "حجاب اختیاری" همانطور که از نامش پیداست، حاوی کلمه "حجاب" است، بدین معنا که شما با قبول آن میتوانید زین پس مانتو بلند یا کوتاه، روسری رنگی، کفش قرمز ، دستکش سبز، تی شرت طرح دار آستین کوتاه، ..... را جهت پوشش خود انتخاب نمایید، نه اینکه شما آزاد خواهید بود بدون حجاب به خیابان ها بیایید.

دچار ابهام نشوید، قبل از پیوستن به این کمپین نیرنگ و فریب و مغلطه آمیز، بر کلمات انتخاب شده دقت و تامل بیشتری کنید. بسیارانی بدون تامل کافی، به این کمپین پیوسته و تصویر بی حجاب خود را جهت شرکت در اختیار این کمپین قرار داده اند، بدون اینکه به هدف و منظور اصلی این افراد بیاندیشند.


***
بهزاد مهرانی، یکی از اعضای موسس این کمپین درباره هدف از راه اندازی آن و چشم انداز آتی اش به "روز" می گوید: بانی اصلی و مبدع این طرح گروه "دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاه های ایران" هستند و با همکاری فعالین سیاسی و مدنی مستقل مبادرت به انجام این کار کرده ایم.هدف اصلی این کمپین تکیه و تاکید بر انتخاب آزادنه ی سبک های مختلف زندگی است که در این میان حجاب اختیاری و در کل انتخاب آزادانه ی نوع پوشش یکی از مصادیق مهم انتخاب آزادانه ی سبک زندگی است.
***


عوامل تشکیل دهنده جمهوری اسلامی جهت حفظ بقای خود به هر ترفندی دست میزنند، آنها در فریب اذهان عمومی ید طولایی دارند.

بانوان ایران، با مشکلات خود به شکلی ریشه ای برخورد نمایید، جز این معضلات همواره گریبانگیر شما خواهند ماند و شما را از آنها رهایی نخواهد بود.
مشکل اقشار مختلف جامعه امروز ایران تنها حجاب نیست، مشکل قانون اساسی‌ اسلامی و رژیمیست که بر این اساس حکومت می‌کند، و امروز که خود را در ادامه حیات ناتوان میبیند به حربه جدیدی دست زده و اینبار از حضور "زنان درون بیتی" برای به حرکت در آوردن زنان جامعه و کشاندن مردم, از جمله بانوان به پای صندوق رای جهت ادامه حکومت بهره می‌گیرد.

با مشکلات خود به شکلی ریشه ای برخورد نمایید. مشکل حجاب، با از بین رفتن قانون اساسی‌ اسلامی رژیم، حل میشود. نباید به حافظان رژیم جمهوری اسلامی اجازه داد با ابزار قرار دادن بخشی از مطالبات جامعه و سؤ استفاده از حضور بانوان و برشمردن یکی‌ از خواسته‌های زنان باز هم حکومت خود را بقا ببخشند.

هوشیار باشیم ...


گستره مشکلات و بحرانهای امروز ایران بسیار فراتر از تنها معضل حجاب است و راه حل پشت سر نهادن آنها تنها و تنها یک گزینه می‌باشد.
عبور ما از قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی، آزادی ایران و تدوین قوانین دمکرات و مبتنی بر موازین حقوق بشری.

با عبور از قانون اساسی جمهوری اسلامی، بسیاری از مشکلات نیز برطرف خواهند شد. آنهایی که بدون نام بردن از معظل بزرگ گریبان گیر مردم ایران "قانون اساسی رژیم جمهوری اسلامی" با برشمردن مواردی به شکل مغلطه آمیز و مبهم، تلاش در فریب دوباره افکار عمومی و همراه نمودن آن با خویش را دارند، خوب میدانند که مشکلات از چه زمان و از کجا نشات گرفته.

از آنجا که ریشه تمام اینها به قانون اساسی باز میگردد، هیچ کدام از جناح های حکومت از تغییرات اساسی صحبتی به میان نیاورده و تنها به طرح چنین موارد ابهام آمیزی میپردازند تا اینبار نیز بر موج و حضور مردمی سوار شده و بر کرسی های حکومتی تکیه زنند.
این افراد به نیکی واقفند که تغییر و عبور از قانون اساسی اسلامی، به مفهوم پایان حاکمیت جمهوری اسلامیست، ازینرو به چنین بازیهایی دست میزنند تا توان ادامه دادن به دزدی و غارت سرمایه های ملی ایران را همچنان داشته باشند.

راه حل تمام این مشکلات بسته به اراده راسخ مردم ایران و در دست آنهاست؛ آمدن در صحنه و بزیر کشیدن حکومت جمهوری اسلامی و منسوخ نمودن قانون اساسی‌ آن.



۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

هراس حکومت از دیدن چهره واقعی‌ خود در آینه‌

نویسنده : نیما سعیدی



امروز رژیم براستی با این پرسش اساسی روبروست: چگونه میتوانیم هراس و ضعف خود را از شکل گیری شورای ملی الارقم بسیاری از موازی سازیها پنهان کنیم و با سرکوب آزادیخواهان و مبارزین هم برای خود مشروعیت کسب کنیم و هم از زیر بار فشارهای بین المللی و تحریمهای اقتصادی کمرشکن بگریزم ؟؟؟


سردرگمی جمهوری اسلامی در مواجهه با شکل گیری اعتراضات مدنی در گوشه و کنار کشور حاکی از ضعف و ناتوانی رژیم در مقابل اسطوره های بنا نهاده خود هماند عدالت , رفاه, برابری و شکوفایی اقتصادی است که خود را در این کلاف سردرگم بیش از پیش برای اداره امور کشور کوچک و حقیر می یابد. با آگاهی روز افزون مردم از پوچی وعده ها, شعارها و بی بنیانی اسطوره های فریبنده حاکمیت، بیشک رژیم خود را در مقابل دستاوردهای تبلیغاتی و عوام فریبانه خود که جملگی ناشی از بیکفایتی اوست، میبیند. 


و در این میان سرکوب مبارزین و آزادیخواهان و فشارهای بین المللی و تحریمهای اقتصادی نیز دامنه هراس حکومت و عدم مشروعیت آن نزد مردم را افزایش داده است. آنچه که در این میان مشهود است تلاشهای بی وقفه حکومت برای کسب مشروعیت خود میباشید حال به هرشکلی که امکان آن باشد، از جمله موازی سازیهای کاذب و مخرب در میان خودیها و ناخودیها به گونه ی که چند دستگی در میان سران رژیم و بخشهای کلیدی نظام را شاهدیم که نه تنها موثر نبوده است بلکه به مشکلات کنونی رژیم افزوده و سبب شده است که ارگانهای وابسته به این نظام تنها جهت تامین نیازهای خود در صحنه سیاسی ایران حضور یابند و همچنان بی تفاوت به حقوق مردم جامعه از این رو دامنه اختلاسهای صورت پذیرفته حتی به ادارات و سازمانهای دولتی نیز کشیده شده است. 


با نگاهی اجمالی پی میبریم که در این شرایط اگر چه حتی رژیم بر حسب شکل گیری شورای ملی در میان آزادی خواهان احساس ضعف و ناتوانی نموده و تلاش برای خنثی کردن این خواست ملی دارد اما باز خود را در این میان تنها میبیند و حتی میتوان گفت اگر به این نتیجه برسد که بخواهد اصلاحات را بکار ببندد، دیگر بسیار دیر و ناکارامدخواهد بود. چرا که در طول این سالها به هیچ عنوان به خواست معترضان و مطالبات مردمی پاسخگو نبوده و حتی برای اصلاح و تعمیر نهادهای دولتی خود نیز گامی برنداشته است از این رو میتوان نتیجه گرفت که راهی برای تحقق دموکراسی آن هم به شکل دینی در قالب این حکومت باقی نگذاشته.



حکومت جمهوری اسلامی همواره خود را یا مقابل غرب دیده است یا خواسته های مردم و در این اواخر نیز پشت کردن حامیان رژیم و عوامل وابسته به آن نیز به مشکلات گذشته وی افزوده و با این تفسیر از آنجایی که هیچگاه نقش مردم در این میان برای تحقق خواسته هایشان پرنگ نبوده است، امروز همین عنصر یعنی پدیدار شدن بسترهای لازم جهت شکلگیری جنبشهای اجتمائی، اعتراضی و فراگیر از سوی مردم هماند حلقه ای گلوی حکومت را میفشارد و بر نقش ضروری و کارامد خود در صحنه برای به دست گیری زمام سرنوشت خود در آینده نزدیک فریاد بر می آورد اما این بار نه بر حسب حفظ نظام بلکه بر حسب تغیراتی ساختاری و بنیادین و عبور از این حاکمیت استبدادی و فراهم آوردن شرایطی برای ابراز و ارایه دیدگاه و نظرات خود پای صندوق رای در انتخاباتی آزاد پافشاری میکند و به عنوان راه حلی در مقابل تحریمها و بیکفایتی حکومت و حتی تهدید نظامی بیش از پیش مشاهده میشود.

از این روست که پس از گذر ۳۳ سال جامعه ایران خود را برای رسیدن به این خواست مهم خواه ناخواه با نیروهای دموکرات و مستقل و ملی همراه میبیند تا نیروهای وابسته به رژیم و این خود سراغازی است برای توافق بر سر درد و درمان مشترک میان جامعه و اپوزیسیون که اتحاد خود را برای هدفی مشترک و اساسی برگزیده است و پر واضح است که تشکیلاتی سازمان یافته و نیرومند برای گردآوردن تمامی گرایشات فکری برای نجات میهن را با خود نیز همراه خواهد داشت. 



پس روزی نیست که حکومت جمهوری اسلامی از دیدن چهره ناتوان خود در مقابل بلوغ رشد یافته مردم و ارتباط میان مردم و شورای ملی در آینده و در نهایت قیام مردم برای بدست گیری سرنوشت خود در بیم و هراس به سر ببرد و اینگونه است که حکومت از چهری پلید و ناتوانش در آینه روزگار پرده بر میدارد و شکست خود را در مقابل خواست مردم به وضوح میبیند.


۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

خلاصه‌ای از گفتگوی زنده جناب شهرام همایون با شاهزاده رضا پهلوی در کانالِ یک ( ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۲)


یازدهِ ژوئیه ۲۰۱۲ ترسایی و ۲۲ تیر ماهِ خورشیدی، در مصاحبه‌ای که در کانالِ یک و به مجریگری جنابِ شهرامِ همایون و حضور مهمانِ اختصاصیِ ایشان، شاهزاده رضا پهلوی صورت گرفت که فراتر از زمانِ در نظر گرفته شدهٔ ۴۵ دقیقه‌ای آن، به دلیلِ نیازِ مبرم به شفاف سازی‌های لازم، یک ساعت و نیم به درازا کشید، شاهزاده رضا پهلوی ضمنِ پاسخگویی به پرسش‌های گوناگونِ از پیش مطرح شده توسطِ ایرانیانِ سرشناس، و هم میهنانِ ایرانی‌ داخل و خارج از ایران، همچنین در رابطه با مسئله مصاحبه فوکوس 
آنلاین و اینکه چه اقدامی در این رابطه کرده اند، در ابتدایِ برنامه و پیش از آغاز به پاسخگویی به پرسش‌هایِ هم میهنان، چنین گفتند:

از روزی که چنین اتفاقی‌ افتاد، اولین درخواستی که برایِ پخشِ نوارِ این مصاحبه شد از طریق شخصِ هماهنگ کننده این مصاحبه بود که توسطِ نشریهٔ فوکوس آنلاین این درخواستِ ما ترتیبِ اثر داده نشد و من اخیرا از طریقِ قانونی‌ در حال تعقیبِ این مساله به وسیله 
یک وکیلِ آلمانی‌ِ هستم، برایِ درخواستِ نه تنها چاپِ متنی که از جهتِ دیدگاهِ من تصحیح شده و درست می‌باشد در مقابلِ متنی که آنها به جایِ پاسخ‌هایِ داده شده توسطِ من چاپ کردند از یک سؤ، بلکه همچنین درخواست رسمی‌ برایِ دریافتِ کپی‌ِ اصلی‌ِ نوارِ مصاحبه که توسط نشریهٔ تهیه شده است . ایشان اضافه کرد که اگر چنین کپی‌ از نوارِ مصاحبه از طرفِ نشریهٔ به ما داده شود حتما جهتِ رفعِ سو تفاهمات در اختیارِ هم میهنان قرار خواهم داد. ایشان اطمینانِ خاطر دادند که این پیگیری در حال طی‌ کردنِ مسیرِ طبیعی خود می‌باشد، ضمن اینکه در انتظارِ پاسخِ این اقدامِ حقوقی از سویِ آن موسسه و وکلایِ خود میباشند .

پیش تر وبسایت " ایران در جهان" ترجمه پارسیِ یک متن از گفتگوی نشریهٔ "فوکوس آنلاین" با شاهزاده رضا پهلوی را در وبسایتِ خود قرار داد که تحریکِ حس شگفتزدگی، کنجکاوی، شک و شبهه را حتی در میانِ هوادارانِ خودِ ایشان به مطالبِ انتشار یافتهِ کاملا متناقض این مصاحبه با آنچه از رضا پهلوی خوانده و شنیده بودند را در بر داشت و اما در برخی‌ از مواردِ بسیار حاد و دور از منطق، شاهدِ اقداماتی 
بودیم از سویِ مخالفانِ ایشان به فرم  حمله و انتشارِ مقالاتی با هدفِ تخریبِ شخصیت و سیاه نماییِ شاهزاده رضا پهلوی. بیشترِ این واکنش‌هایِ تند و عجولانه از سویِ برخی‌ از  برنامه سازانِ تلویزیونی چون بهرام مشیری، نویسندگان و فعالِ سیاسیِ حامی‌ جناح اصلاح طللبی همچون جنابِ آقای مجتبی‌ واحدی (مشاورِ آقای کروبی در خارج از کشور) و محمد امینی ( تاریخدانِ تاریخ معاصر و پژوهشگرِ شناخته شده در زمینه شیعه‌ گری) و حتی روزنامه کیهانِ حسین شریعتمداری صورت گرفته بود که شاهزاده رضا پهلوی را از گزندِ حملات و ترورِ شخصیت در امان نگذاشتند و از این فرصت کمال استفاده را بردند!


 اما در این میان بودند کسانی‌ که از همان ابتدا به خامی و حقیقی‌ نبودنِ مطالب انتشار یافته پی‌ برده بودند. از آن جمله میتوان جنابِ آقای حشمتِ رئیسی، بانو الهه بقراط، جناب آقایِ علیرضا نوری‌زاده و جنابِ آقای اسماعیلِ نوری علا را برایِ مثال نام برد. 

این مصاحبه در اصل به زبان انگلیسی انجام شده بود و نشریهٔ آلمانی‌ "فوکوس آنلاین" به جایِ پخشِ نسخه اصلی‌ِ آن، ترجمه‌ای از آن را به زبانِ آلمانی‌ در وبسایتِ خود قرار داد. سپس وبسایتِ "ایران در جهان" نسخه ترجمه شدهِ پارسی‌ِ آن را از رویِ ترجمه دستکاری شده آلمانی‌ در وبسایت خودش قرار داد. نکته شبهه برانگیزِ این مصاحباتِ انتشار یافته، عدمِ وجودِ هرگونه شباهت میانِ پاسخ‌های داده شده توسطِ رضا پهلوی در این متنِ انتشار یافته از سویِ این نشریهٔ آلمانی‌ با آن چیز هایی‌ست که ایشان در طولِ سه دهه پیش بار‌ها و بار‌ها آنها را به ده‌ها خبرگزاری و نشریهٔ دیگر عنوان کرده و هیچ تناقضی میانِ گفته‌هایِ پیشینِ او با یکدیگر نمی‌توان پیدا کرد و تنها گفتگویِ متمایز با تمامِ مصاحبه‌ها و مقالاتِ خودِ ایشان، همین ترجمهِ مغرضانه نشریهٔ " فوکوس آنلاین" می‌باشد!

در ادامهِ گفتگوی میان شهرامِ همایون و شاهزاده
 رضا پهلوی، اکثر همان پرسش‌هایی‌ شبهه برانگیز که " فوکوس آنلاین" آنها را از رضا پهلوی پرسیده بود، توسطِ آقایِ شهرامِ همایون تکرار شد و شاهزاده رضا پهلوی چون گذشته، پاسخی مطابقِ گفته‌های پیشینِ خود در طولِ سه دهه گذشته را دوباره اعلام کردند.

پرسش‌هایی‌ که از سوی افرادِ سرشناس و برخی‌ از هم میهنان که پیشتر پرسشِ آنها به صورتِ ویدئویی در استدیو و یا صوتی ضبط شده بود در حینِ این مصاحبه پخش شد. چندی از این افراد عبارتند از:

عباس پهلوان (سردبیرِ مجله فردوسی امروز) از دقیقه ۲۵:۱۰
سیاوش آذری ( روزنامه نگار، فعال سیاسی و برنامه سازِ تلویزیون و رادیو) از دقیقه ۲۷:۳۷
سعید حبشی (فیلم نامه نویس سینما، نویسنده و روزنامه نگار) از دقیقه ۳۱:۲
۶ 
آقای همایون هشیار نژاد شاعر ، روزنامه نگار، مدیرِ تلویزیونِ عصرِ امروز) از دقیقه ۳۵:۳۵
پارسا سربی ( مدیر تلویزیون مردم) از دقیقه ۳۸:۴۰
عسل پهلوان ( فعال سیاسی، برنامه ساز تلویزیونی و مدیر مجله فردوسی امروز ) از دقیقه ۳۳:۲۵
علیرضا میبدی ( شاعر، روزنامه نگار، برنامه ساز تلویزیونی) از دقیقه ۴۱:۱۹
مانی ترکزاده (فعال سیاسی و هنرمندِ مقیم لوسِ آنجلس) از دقیقه ۴۵:۲۵ 
ناصر محمدی (سردبیرِ روزنامه کیهان لندن) از دقیقه ۱:۰۳:۵۰
مازیار ( دانشجویِ علوم سیاسی - دانشگاه CSUN) از دقیقه ۱:۱۷:۴۶

این برنامه همزمان، از رادیو صدایِ ایران، رادیو ندایِ پادشاهی و تلویزیونِ ایرانِ آریایی پخش شد.

برایِ دیدنِ این مصاحبه به صورتِ کامل
 (اینجا ) کلیک کنید



پیام آرین

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

برج میلاد تنها بخش کوچکی از طرح عظیم شهستان پهلوی


در کنار مغلطه ها و سطحی نگری هایی که در بررسی آزادیهای سیاسی در دوران پهلوی از برخی افراد در برخی رسانه ها شنیده میشود، همچنین شنیده میشود که؛ "اگر به سازندگی مملکت و جاده کشی باشد، جمهوری اسلامی هم از این کارها میکند.."!!!

پاسخ آنها اینجاست؛

برج میلاد تنها یک قسمت از طرحی بزرگ به نام «شهستان پهلوی» بود... این مطلب را حتما خوانده و به اشتراک بگذارید.

«شهستان پهلوی» نام یک مجموعه بزرگ شهری بود که طرح اجرای آن در زمان محمدرضا شاه پهلوی ریخته ‌شد ولی با رخ دادن شورش ۵۷ این طرح هیچ‌گاه اجرا نشد. ساخت بخشی از این طرح که برج مخابراتی آن بود دو دهه پس از شورش ۵۷ با نام جدید برج میلاد آغاز شد و در سال ۱۳۸۷ به پایان رسید. «شهستان پهلوی» قرار بود در تپه‌های عباس‌آباد تهران ساخته شود، و پس از ساخت می‌توانست به نخستین مجموعه در نوع خود در خاورمیانه و بزرگ‌ترین در آسیا تبدیل شود. این مجموعه با میدان بزرگ «شاه و ملت»، کاربری‌های متعدد سیاسی، اداری، خدماتی، اجتماعی و فرهنگی، جایگاهی برای تالارهای موسیقی، تماشاخانه‌ها، مرکز تجارت جهانی، فروشگاه‌ها و ایستگاه‌های مترو، و پروژه‌ای برای نمایش توانایی‌ها و دستاوردهای نوین کشور و ساختن چهره‌ای جهانی از پایتخت باشد.

در طرح جامع سال ۱۳۴۸ ایجاد محله جدیدی برای امور اداری، سیاسی و بین‌المللی در تپه‌های عباس‌آباد پیش‌بینی شده بود و در اواخر سال ۱۳۵۳ با ترقی قیمت نفت امکان تامین منابع مالی پروژه‌های عمرانی برای دولت فراهم شد. پیش‌بینی شده بود که بناهایی برای دستگاه‌های اداری کشوری، شهرداری، فعالیت‌های فرهنگی، تجاری و پذیرایی اختصاص یابد. میدان مرکزی وسیع شاه و ملت از میدان شاه در اصفهان و میدان سرخ در مسکو وسیع‌تر بود و به برگزاری مراسم بزرگ ملی اختصاص داشت. فضاهای عمومی باز، پارک‌ها و باغ‌ها و راه‌های ارتباطی این فضای باشکوه را به خود اختصاص می‌دادند.

در سال ۱۳۵۷ خورشیدی ساختمان نخستین تونل متروی تهران نیز در منطقه "شهستان پهلوی" آغاز و انجام شد. این بخش از خط یک قرار بود دارای چهار ایستگاه در منطقه "شهستان پهلوی" باشد که ایستگاه اول آن در زیر بلوار شهبانو فرح، ایستگاه دوم در زیر میدان انقلاب، ایستگاه سوم در زیر بلوار داریوش بزرگ و ایستگاه چهارم در زیر بلوار محمدرضا شاه احداث می‌شد. پس از سال ۵۷ بخش عمده‌ای از این زمینها که از جنوب به خیابان شهید بهشتی، از غرب به بزرگراه مدرس، از شرق به جلفا و داوودیه و از شمال به میرداماد - حقانی ختم می‌شد، به فضای سبز و قسمتی نیز به مصلی تبدیل شد.

شوربختانه امروز به جای مجموعه "شهستان پهلوی"، آن مسجد بلا استفاده و هزینه ساز مصلا قرار دارد که پس گذشت ۳۰ سال معماری ناقص آن هنوز به پایان نرسیده است.

برگرفته شده از دانشنامه ویکی پدیا (به اینجا رجوع شود


همچنین میتوانید رجوع کنید به ( مدرنیته با تأخیر ) از رادیو زمانه


و منبعی دیگر از این مطلب (اینجا)




شهستان پهلوی









۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

هجده تیر ، تیر دیگری بر قلب حاکمیت

به قلمِ نیما (فعالِ سیاسی) :

بی‌ تفاوتی‌ و نخواندن تاریخ ، شناخت و درک صحیحی از شکل‌گیری اندیشه‌های امروز ما را بر جای نخواهد گذشت.

روزهایی که هنوز جعبه پاندورای جمهوری اسلامی باز نشده بود دسته‌ای از مردم فکر میکردند که هدف این حکومت آزادی، عدالت و حقوق بشر است. از این رو شیفتهٔ وعده‌های خمینی و اطرافیانش در نوفل لوشاتو پاریس شده بودند و در این میان آنانی‌ که به همراه سایر اعضآ انجمن‌های اسلامی کشورهای اروپا و آمریکا برای تشکیل بزرگترین فاجعه تاریخ ایران به آنجا آماده بودند از خمینی برای جامعه جهانی‌ و ایرانیان یک گاندی دیگر ساختند و متناسب با فتوای خمینی برای فنا شدن نسلهای ایرانی‌ کورکورانه دست به کار شدند.

اما امروز پس از باز شدن جعبه پاندورای این حاکمیت و بر ملا شدن محتویات پلید و جنایتکارانهٔ آن، تک تک ایرانیان با گوشت و پوست خود به دیده تجربه کردند که خواست آن دسته چه بود و در این میان صدها هزار کشته نیز دادند تا مگر باز بتوانند عوامل این اندیشه خانمان سوز را که هدفش نابودی ایران بود از خود برهانند و خود و فرزندانشان را از شرم و مصیبت آنان در امان نگاه دارند.
اعتراضات دانشجویان و روشنفکران در ۱۸ تیر نقط اوجی بود در مقابل برنشمردن حقوق شهروندان و تداوم سرکوب،خفقان و عدم هرگونه آزادی در سیستم توتالیتر سیاسی شکل گرفته و همچنین حامی‌ پیامی روشن مبنی بر عدم اعتماد مردم شریف به این حاکمیت و سردمداران آن و ابراز انزجار و خشم درونی جامعه از تحولات و قتلهای صورت پذیرفته در زیر سایهٔ حاکمیت و در راس آن ولایت مطلقه فقیه.

همیهنان بی‌شک همهٔ ما بویژه مبارزین راه رهایی وطن و فعالین سیاسی درون مرز و برون مرز خود به خوبی‌ به جنایت صورت گرفته به توسط حکومت جمهوری اسلامی در وقایع ۱۸ تیر واقفند و پس از گذر آن حوادث و خونهای گران بهائی که در آن دوران از روشنفکران و آزادی خواهان ایرانزمین ریخته شد ، همچنان باز شاهد رشادت و پشتکار بیش از پیش مردمان در حمایت از این خونبهای تاریخی‌ برای کسب آزادی در کشورمان می‌باشیم.

رشد بلوغ یافته و اراده جوانان این مرز و بوم برای رسیدن به حاکمیتی قانون ماد و جامعه‌ای قانون مدار بی‌شک با تجربه تلخ آن دوران نیز همراه است که خود میتواند پشتوانه ای برای فردای نسلها محسوب شود. با نگاهی‌ اجمالی به آن دوران بخوبی متوجه می‌شویم که حتی رای اولیه به خاتمی به خاطر بغض مردم علیه فساد جناح حاکم و با ضدیّت بر رفسنجانی‌ و ناطق نوری توام بود و از آن جایی‌ که گزینهٔ دیگری پیش روی مردم نبود ناچاراً مردم برای تحقق خواستهای خود اگر چه کوچک، انتخابی به آن شکل داشتند.

اما پس از این انتخاب و تحقق‌ نیافتن خواستهای مردم جامعه، نقدها و اعتراضاتی از گوشه‌ کنار کشور به گوش رسید که در انتها حاکمیت تاب نیاورد و حتی منتقدین خودی را نیز صرفاً بخاطر حفظ این نظام و قانون اساسی اسلامی آن به بند کشید. و در این میان آن دسته از جامعه که حافظه تاریخی‌ خود را به کار نبست ، شوربختانه گرفتار این گردباد خود ساخته‌ رژیم شد که در تداوم عمر این حکومت رکاب میزد. خوب می‌دانیم که امروز آن دسته با این پرسش اساسی‌ از طرف مردم روبرو هستند که آیا آن مدعیان آزادی سخن و قلم همانانی نیستند که در وقایع ۱۸ تیر جوانان کشور را به خاک و خون کشیدند و در پس اعتراضات سال ۸۸ به دامن حاکمیت پناه آورد‌ند و خود را یا بیطرف اعلام کردند و یا بخاطر منافع خود محورانه و کسب قدرت کاذب در این رژیم رنگ عوض کردند !!!؟؟؟
چقدر کسب قدرت شیرین است که به این روشنی در طی‌ زمان مواضعشان تغییر می‌کند. مردم و روشنفکران هرگز فراموش نخواهند کرد که چه هزینه‌هائی صرف سرکوب مخالفین ، تأسیس و ادارهٔ شکنجه گاه‌ها، ممیزی و سانسور مطبوعات، خرید نرم افزارهای سانسور در اینترنت، سیستم ارسال کنده پارازیت بر روی کانالهای ماهواره، دستمزدهای کتک زنهای لباس شخصی، پول خرید چماق، گاز فلفل، به تهران آوردن تظاهرات کنندگان دولتی از همه ایران با هزینه ملت، احداث دستگا‌ههای شنود تلفن ، تجسس اساتید و غیره و غیره در قالب همین حاکمیت صورت پذیرفت.

خودی ها و غیر خودیها با تاکید بر اصل و بنیاد جمهوری اسلامی و به رسمیت شناختن قوانین انسان ستیز آن و با افتخار بر بلای ۵۷، طوری وانمود میکنند که در این۳۳ سال همه چیز به درستی پیش رفته و کشتار، تجاوز و جنایات از هم اکنون آغاز گرفته, بدون استناد به پروندهٔ سنگین جنایت، اختلاس‌های مالی و سؤ استفاده از مطالبات مردمی به توسط جناههای دخیل در حاکمیت.
این گروه از حاکمیت با بیان شعار "احیاء نمودن اصول امام و انقلاب " که خمینی بر اساس آن بنای استبداد، استعمار و استثمار متداومتر از گذشته را در ایران نهاد، بارها در طول عمر این حاکمیت مردم را از پیشروی در مسیر آزادیخواهی و سرنگونی این سامانه بازداشتند و جامعه را به نحوی بصورت دوره‌ای از حضور معترضان فیلتر کردند. اما این قسمت از بازگشت به اصول بنیانگذارشان را بیان نمیدارند، که هم او بود که در آغازین روزهای به قدرت رسیدن، بر بام مدرسه رفاهی کلید کشتارها را زد و این روند تا امروز همچنان به همین منوال ادامه دارد.
با این تفاسیر تفاوتی در این میان موجود نیست و چنان که اینروزها به کرات ابراز میدارند، حفظ و بقای نظام در گرو همبستگی کلیت این عوامل و پیشبرد مقاصد و سرکوب مردم آزادیخواه با بکار گیری عقل جمعی این مهره‌ها است. "عقل جمعی" که با سخن رندان از فضل و کرامتش، بی‌عقلی خویش مرتبا به نمایش میگذراند.

یک قانون را می شود با یک قانون دیگر خنثا کرد. یک امر مذهبی را می شود با یک امر دیگر در همان مذهب خنثا کرد. حاکمیت این فرمول را برداشته و به این فرمول رسیده است: «اعتراضات دسته‌ای از مردم را می شود با اعتراضات دسته ی دیگری از مردم خنثا کرد.» آن‌ها این اواخر به این نتیجه رسیده اند که از خودشان کمتر مایه بگذارند و با استفاده از هجمه ی رسانه‌هایشان دسته‌ای دیگر از مردم را به جان ما (که به هر حال دسته‌ای پر تعداد از مردم هستیم) بیاندازند.
بر ماست که امروز متناسب با آنچه که آموختیم و تجربه کردیم و با استفاده از ابزار مبارزاتی خود و ویژگیهای خود در صحنه حضور به عمل آوریم و تیری دیگر را از کمان خرد و هوشیاری پدید آمده و با بهر جویی از ۱۸ تیر دیگری که در پیش است، خواست خود را که همانا آزادی و استقرار حکومتی دمکرات و سکولار است بر قلب حاکمیت رها کنیم و شیرازه ستم آنرا در هم بکوبیم.


آگاهي سر آغاز آزادي است

اگر مردم ابزار سرنگونی با آرمانشان و هدفشان تشخیص ندهند و هدف را با وسیله اشتباه بگیرند، مطمئن باشید دایره و تسلسل حکومت‌های وابسته و فاسد ادامه خواهد داشت.
بر همین اساس دموکراسی در ایران باز به عقب خواهد افتاد. زیرا از هم اکنون میتوان احساس کرد که عواملی پنهان و قدرتمند مانع از به هدف رسیدن رنسانس ایرانی می شوند

وقتی آگاهی و روشن بینی در اندیشه ما حاصل شود، دیگر افکار و عملکرد‌هایمان مختص تنها یک ایدولوژی نخواهد شد. بلکه هوشیارانه در طی مسیر انرژی خود را صرف دستیابی به هدفی واقع گرایانه، دستیافتنی و بنیان سازخواهیم کرد.

تنها فصل مشترک "آزادی ایران" است، حال بر هر باور مذهبی و مرامی، و هر رنگ و نژادی که باشیم. در حالیکه حفظ این نظام فاشیستی به قیمت ویرانی ایران، بر حفظ و تداوم میهن و ارزشهای ملی ما ارجحیت یابد، دیگر نام و هویت ایرانی را نمیتوان بر خویش نهاد.

پافشاری بر خواسته ها، پایداری در بدست آوردن مطالبات, هوشیاری در اتخاذ حرکات مبارزاتی و طردهای سیاسی لازم در این زمان شانس پیروزی را دو چندان خواهند نمود.

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

امروز بهرام مشیری عرش خدا را بلرزه در آورد...!!!


به قلمِ آقای هدایت امیرور: 

بهمن 1357 هراسان از راه رسید, آسمان طپید, ابرهای سیاه گلگون شدند و خونگریستند. لحظاتیکه گردن فرازان ارتش شاهنشاهی ایران, آن پاسداران زمین و آسمان میهن و آن تیز پروازان آسمان ایران در پشت بام مدرسه علوی که ابلیس در آن لانه کرده بود تا جان دادن بزرگان ایران زمین و محافظان ناموس ایرانیان را نظاره کند, به صف شدند و فضای عاشقانه میهن در آنروز با بوی خون و جنایت اکنده شد. ابلیس گوش فرا خواباند, اما بجای صفیر زهر اگین تیر جباران, بانگ ( پاینده ایران و جاوید شاه) وسپس صفیر (( آتشششش )) از حلقوم سپهبد جهانبانی فضا را شکافت و بگوش ابلیس رسید و متعاقب آن صدای صفیر گلوله ها بلند شد و بیرحمانه در سینه های فراخ جهانبانی و خسروداد و رحیمی نشست ...!!

آسمان گریستن آغازید و ابر های خونفام, خون این رشید مردان و ایرانبانان بیگناه را بر دل میهن پرستان جاری ساخت. نه چندان دور دیگر فرزندان رشید ملت در پایگاه نوژه بدین خفت تن در ندادند, چونان شیران ژیان بیشه ایران" خروشیدند تا انتقام خون مام میهن و سرداران رشید ارتش شاهنشاهی و همقطاران خود را که نا جوانمردانه زیر پای ابلیس سر بریده شدند باز پس گیرند. متأسفانه مزدوران و جاسوسان ابلیس که هنوز هم در میان ما هستند پرده ازاین راز بر گرفتند و این بار رشید مردانی چون تیمسار آیت محققی و صدها فرزند برومند دیگر میهن در قربانگاه ابلیس سینه های ستبر خود را آماج گلوله های دژخیمان قرار دادند تا نسلهای آینده بدانند که کشورشان پروردگاه چه شیران و دلیرانی بوده است.

امروز پس از 34 سال که زخم دل ایرانیان التیام نیافته و هنوز از دلها خون میچکد, شرف باخته ای از تبار ابلیس, بیوطن و با وطن بیگانه ای هماوند سلمان فارسی, دشنه زهر اگین بدست گرفت و تا دسته در زخم دل ایرانیان فروبرد که فریاد ایرانیان از این دشنه به آسمان بلند شده است ...!!! این شرف باخته کسی جز بهرام مشیری خیانتکار کینه توز نیست که در بزنگاه تاریخ خونفام میهنمان, در مقابل تصاویر پیکرهای بیجان و سوراخ "سوراخ شده آنها لجن استفراغ کرد و آنها را با صدای چندش آور و حرکات جنون آمیز و با کلمه قوقولی موقولی...!!! به سخره گرفت....!!! آن شیر مردان را به گارسونهای رستوران تشبیه نمود و فریاد تنفر شیر زنان و شیر مردان را به آسمان بلند کرد. من بنام یک ایرانی آذری زبان, به خدای دلم سوگند خواب از دیدگانم برفت و در این اندیشه بودم که چطور ممکن است یک انسان اینقدر شرف و آبرو و بالاتر از آن انسانیت را باخته باشد که در مقابل ارواح جاویدان آن شیرمردان, در مقابل ملیونها ایرانی عزادار در سوگ آنان و بدتر آن در مقابل دیدگان اشکبار خانواده و فرزندان این جانباختگان این چنین سخیفانه, رذیلانه و نا جوانمردانه لجن بالا بیاورد...!!! ای مرد تو با شرف بیگانه ای..؟.

بهرام مشبری : تو امروز باید کلاه گیس از سر برداری, رو بسوی آرامگاه این شیرمردان دودستی بر سرت بکوبی و در مقابلشان بسجده بیافتی تا ترا ببخشایند...

بهرام مشیری, اگر سرداران ارتش شاهنشاهی گارسون رستوران هم باشند به کائنات سوگند که همان گارسونها بر تو شرف باخته شرافت دارند و انکه باید با قوقولی موقولی...! بسخره گرفته شود توئی که بوئی از بشریت نبرده ای .

کوتاه سخن آنکه : همان خمینی بر تو شرف دارد که توانست در کمال شهامت, سپهبد رحیمی و سپهبد جهانبانی را بستاید و آنها را مردانی جسور و وفادار به میهن و فرماندهشان بر مزدوران خود مثال آورد. اگر مدیر تلویزیون پارس حب وطن داشته باشد و شرف ملی داشته باشد نفس منحوس و متعفن ترا از آن تلویزیون قطع میکند تا نامی نیک برای خویش کسب کند و تو بیوطن به تار عنکبوتی خود فرو روی و جامعه غمباز و یتیم ایران را بیشتر ازاین به تعفن کلامت نیالائی. ننگت باد بیوطن و شرمت باد که چه کسانی را با قوقولی موقولی...!!! به سخره میگبری و خون بر دل ایران پرستان جاری میکنی.


و شما هم میهنان : ما از این موجود بیوطن شرف آلوده تریم اگر این ناجوانمرد و برنامه های مبتذلش را بایکوت نکنیم " تا ارواح همان جان باخته گان میهن لبخند رضایت بر لب اورند و بر شما سپاس گویند . پاینده ایران .



توهین‌هایِ بهرامِ مشیری به جانبختگانِ ارتشِ شاهنشاهی ایران را میتوانید در بخشی از برنامه جنابِ خسرو فروهر بشنوید





زنده ياد سرتيپ آيت محققي








آخرین سخنان سرتیپ خلبان آیت محققی در بیدادگاه اسلامی

در 18 تیر 1359 گروهی از پرسنل نظامی ارتش شاهنشاهی تصمیم گرفتند برای نجات ایران قیام کرده و با تصرف پایگاه هوایی شاهرخی سابق در نزدیکی همدان و با استفاده از هواپیماهای جنگی مستقر در آن پایگاه به بمباران هدف هائی چون خانه آیت الله خمینی در جماران، ستاد سپاه پاسداران، ستاد بزرگ ، ستاد نیروی زمینی، پادگان قصر، پادگان جمشیدیه ، فرودگاه مهرآباد، دفتر نخست وزیری ، ستاد مرکزی کمیته های انقلاب و غیره پرداخته، و سپس نیروهای کاماندوی تیپ نوهد که در نقاط مختلف تهران در حالت آماده باش بسر می بردند، سریعاً صدا و سیمای ایران و زندان اوین و چند مرکز مهم و 
حیاتی دیگررا تصرف کرده و بدینوسیله به ادامه حکومت رژیم غاصب جمهوری اسلامی خاتمه دهند.


برزخِ ایرانیانِ افغانی تبار



فاطیما راشدی:

در ایران به دنیا آمدم و تا بیست و چهار سالگی انجا بودم. ساکن مشهد بودم. هیچ وقت حاضر نشدم بروم اداره ی اتباع خارجی و نامه ی عبور بگیرم تا حق داشته باشم به شهرهای دیگر سفر کنم. حتی وقتی دانشجویان افغان در شهری گرد هم می آمدند و دوستانم می رفتند. همیشه از رویارویی با موقعیت های توهین آمیز دوری می کردم. دلم نمی خواست بروم به اداره ی اتباع و چهره ی عالی جنابان سپاهی را ببینم که با یقه حسنی به من پوزخند می زنند. عطای مسافرت را همیشه به لقایش می بخشیدم(این عبارت اینجا مصداق داره؟) برای همین برخلاف هر متولد هشتاد و دوییِ معمولی که تا بیست و چهار سالگی حداقل یک بار به تهران یا نیشابور یا شمال سفر کرده،من اصلن هیچ شهری دیگری غیر از مشهد را ندیده ام. خب بله. این دردی نیست. فقط گفتمش تا نمونه ی غیر قابل توجهی از وضعیت غیر نرمال یک نفر از نسلی را بگویم که زاده ی غربت هستند.

ارتباط من با ایرانی ها بیشتر در محیط های آموزشی و علمی و فرهنگی بوده است و طبیعی است که در چنین محیط هایی به خاطر فضایی که وجود دارد، اهانتی پیش نمی آید. من به مدرسه ی خوبی می رفتم وقتی ابتدایی بودم. در مدرسه ی ابتدایی همان اول خاله ام به من یاد داد که نگذارم توهینم کنند. و هیچ وقت توهین نکردند و نشنیدم. جز معلم بی فرهنگی که شاید ان زمان سی سال داشت و خشمش را بر سر دختر نه ساله ای خالی کرد و تلاش کرد تحقیرش کند. آن دختر، خواهر من بود که دیگر نمی خواست برگردد به مدرسه. ولی برگشت. این اتفاق همیشه من را در حال آماده باش برای دفاع از خود قرار می داد. اما آدمِ تشنج طلبی نبوده ام.





در نوجوانی که کله ی همه ی ما داغ می کند، یک حس میهن گرایی در من به وجود آمده بود. محیط مدرسه مان هم طوری بود که عده ای خیلی می خواستند متلک پرانی کنند. ولی موقعیت خوب تحصیلی بیشتر شاگردان افغان مانع از این کار می شد. عده ای از دانش آموزان افغان هم بودند که بدشان نمی آمد کار به دعوا بکشد. این مال وقتی بود که هورمونهای مختلفی وضع آدم را قاتی پاتی می کند. هنوز دقیق نمی دانستیم که چطور میهن پرستی بکنیم . نه ما و نه ایرانی ها. فکر می کردیم پایین بردن هویت ملیِ دیگری یعنی تاییدی بر هویتِ ملی خودمان. البته وضع به این شدت هم بد نبود. اما فضای کلی ذهنی همه ی ما همین بود.

بعد دبیرستانی شدم و خانم شدم و (چند تا مژه زدن) عقلم رسید که تندروی کیلویی چند. بد و خوب همه جا و همیشه هست. آن حالت دفاعی ام را که با آن بزرگ شده بودم، شل کردم. با وجود همان حالت دفاعی هم به طور جالبی همیشه صمیمی ترین دوستانم در مدرسه ایرانی بودند.

پیش از دبیرستانی شدنم روزگاری رسیده بود که وزارت کشور و به تبع آن اداره ی اتباع خارجی تصمیم گرفته بودند، پدر ما را دربیاورند تا تن به زندگی تحت حکومت طالبان بدهیم. پدرم شغل آبرومندی داشت. از کارش اخراج شد. بیکار شد و مجبور شد دستفروشی کند. من برای این بدبختی ها به افغانستان لعنت می فرستادم. همیشه. به طور بسیار تناقض آمیزی هم کسانی را که حاضر نشده بودند آواره ی غربت شوند و در افغانستان مانده بودند، تحسین می کردم. مادرم می گفت از سر شکم سیری است. راست می گفت. همان سالها خشکسالی ای شده بود که مردم در مناطق مرکزی افغانستان علف می خوردند.

بعد روی در و دیوارهای محل زندگی مان که بیشتر مهاجر بودیم، نوشته می شد« افغانی خر، برگرد به کشورت» یا تک و توکی پسرک های شرور، روزی زمین می نوشتند افغانی و تف می کردند. اینها کسانی بودند که وزرات کشور بهشان اینطور تلقین کرده بودند که افغان ها شغل آنها را گرفته اند، برای همین است که شما امکانات زندگی مرفه را ندارید. مشکلات اقتصادی یک مملکت افتاده بود به گردن وجود دو میلیون مهاجر افغانی(هیچ وقت آمار دقیق تعداد خودمان را نفهمیدم). خب من هم یک جورایی حس بدی داشتم از این که اینطور شده بود. از این که در مخمصه بودم. از این که نکند من که در این ممکلت به دنیا آمده ام راستی مقصر هستم در نابسامانی اقتصادی این مردم. اما بعد فهمیدم که دولت ایران سالانه کمک های کلانی از سازمان ملل می گیرد به خاطر حضور این تعداد افغان در ایران. ای که چه حرصی می خوردم وقتی دولت می گفت از جیب خودش (صرفن مالیات ایرانی ها) برای افغان ها هزینه می کند و مهمان نواز است.

بعد شروع شد قصه های ناجور و گاه غیر واقعی روزنامه ی خراسان در مورد دزدی ها و قتل و تجاوزهای افغان ها در ایران. یک باره شروع شدند این حکایت ها. بعضی هایشان واقعیت داشتند. بعضی ها هم کلن از بیخ دروغ بودند. پلیس اول یک شک هایی می کرد در مورد یک افغان. روزنامه فورن بدون تحقیق تیتر درشت می زد و جرم ثابت نشده ی یک افغان را همانجا ثابت می کرد و امید اجرای عدالت را می داد. بعد کشف می شد که اتهام ثابت نشده. اما روزنامه ی خراسان ادامه ی ماجرا را مسکوت می گذاشت و دیگر خبری نمی شد که آن افغان اصلن وجود خارجی داشته یا نه. خودم در جریان یکی از این حکایت ها بودم چون قربانی حادثه را به نوعی دورادور می شناختم. گاهی هم به راستی عده ای از افغان ها جنایت های وحشتناکی مرتکب می شدند. خب هیچ توجیهی برای ارتکاب جرم نیست. باید که سرافکنده بود و می شدم سرافکنده، خیلی زیاد.

اردوگاه بود و هر چهار ماه یک بار موج دستگیری مهاجران غیر قانونی. عجیب بود که بعضی از این مهاجران غیر قانونی مثل من متولد ایران بودند که ماموران اداره ی اتباع هوس کرده بودند کارت آنها را قیچی کنند، یا آنها پول کافی برای تمدید مدرک اقامتی شان نداشتند. من هیچ وقت نفهمیدم چطور می شد اگر من که یک بار کل مدارکم را در کتابخانه ی آستان قدس گم کرده بودم، با این که آنجا به دنیا آمده بودم و هیچ وقت از مشهد پا به بیرون نگذاشته بودم، ناگهان می شدم یک مهاجر غیر قانونی و به اردوگاه سفید سنگ فرستاده می شدم. پدربزرگم را به سفید سنگ بردند و من هر هفته می رفتم به ملاقاتش. برایش گوشت اب پز می بردم اما هیچ وقت نتوانستم غذا را زیر لباسم مخفی کنم تا ماموران نبینند. همیشه وقتی دستم را مهر می زدند و بازرسی ام می کردند، لو می رفتم و فقط می توانستم آب میوه را به او برسانم. زمستان بود و او را با آن سنش روی زمین خیس می نشاندند تا نوبت ملاقاتش شود. آنجا بود که گریه می کردم و حس حقارت شدید به من دست می داد. اما کینه را نمی گذاشتم رشد کند. چون پیوندهای زیادی با ایرانیان و دوستان و همسایگان ایرانی ام داشتم.

کشتاری در اردوگاه انجام شد که خبرش سالها بعد درز پیدا کرد. آنجا را خراب کردند و به جایش ساختمان تازه ای بنا کردند. ماجرا دهان به دهان گشت اما هیچ وقت رسمن چیزی اعلام نشد. نه واکنشی از سوی سازمان ملل در خاطرم هست، نه پاسخی از وزارت کشور ایران. از افغانستان که هیچ وقت انتظاری نداشته ام.

خب چنین صحنه هایی را در یونان هم می توان شاهد بود. در فرانسه شاید یا در ترکیه. اما آیا می شود توجیه کرد؟ خیلی ها سفید سنگ و اردوگاههای مشابه آن را تجربه کردند. شاعران، نویسندگان، نقاشان و خوشنویسان و... در کنار کارگران بی سواد و دزدان و اوباشان. نمی شود وجود نخاله ها را در یک اجتماع انکار کرد و من اصلن قصد ندارم یک تصویر پاک و بی لک از جامعه ی مهاجر افغان در ایران بسازم.

فرصتی که برای رشد به افغان ها داده می شد، بسیار اندک بود. رشد اقتصادی خانواده، رشد فرهنگی، علمی و هنری برای نسل من آسان نبوده است. اصلن آسان نبوده است، آنطور که یک ایرانی در اروپا فرصت داشته یا یک افغان در استرالیا. کشورهای اروپایی هم مثل هر جای دیگری بغض و غرض هایی در سیاست هایشان با خارجیان دارند. اما همیشه چیزی به نام قانون مدنی وجود داشته. آنجا همه چیز تدوین شده است و برای برخورد با هر شرایطی قانونی در نظر گرفته شده است. اگر هم در نظر

گرفته نشده، تلاش می شود که ابهامات رفع شوند و وجهه ی تمدن اروپایی شان را حفظ کنند. اما در ایران چنین خبری نبوده و نیست. یک پناهنده هیچ وقت نمی داند با او چه خواهند کرد. هر روزه و هر هفته هر سازمانی و هر نهادی ساز تازه ای می زند. یک سال حق تحصیل از مهاجران گرفته می شود و ما نمی توانیم درس بخوانیم. بعد درست در وسط سال تحصیلی تصویب می کنند که اگر مبلغ تعیین شده ای پرداخت کنیم می توانیم به مدرسه برویم. با این حال ما این کار را می کنیم و سعی می کنیم عقب افتاده های نیم ساله را جبران کنیم و به کلاس برسیم. بعد آخر سال می گویند می توانید امتحان نهایی را بدهید اما مدرکی به شما ارائه نخواهد شد. با این وضع تلاش های یک افغانی مثل من به جایی نمی رسد. بنابراین نمی شود ادعا کرد که در اروپا ایرانیان اگر به جایی رسیده اند مطلقن تلاش خودشان بوده و دولت های اروپایی رفتار شایسته ای با ایرانیان ندارد و بعد آن را با وضعیت افغان ها در ایران مقایسه کرد. اصلن قابل مقایسه نیست. چون اگر محیط فراهم نباشد، تلاش ایرانیان خارج از ایران هم مثل تلاش مهاجران مقیم ایران به جایی نمی رسد.

من همیشه فکر می کرده ام آخر چرا من که در ایران به دنیا آمده بودم، می شدم کسی که ایران نخواسته و ناچار بودم بدرفتاری های دولتی و گاهی مردمی را اینطور توجیه کنم که ممکلت ایران با مردم خودش هم مشکل دارد چه رسد به من.

در مدت این همه سال اما فقط این نبوده. من هیچ وقت زندگی در ایران را فراموش نمی کنم. در ایران که بودم خود را جزیی از ایران نمی دانستم و همیشه بیگانه بودم. نه فقط به این دلیل که از سوی جامعه و دولت ایران پس زده می شدم بلکه به این دلیل که خودم هم نمی خواستم در آن جامعه حل شوم. اما حالا که اینجا هستم، حس می کنم من حل شده بودم، فقط نمی خواستم بپذیرم. آن حس دفاعی ای که از کودکی در من ایجاد شده بود، به واقع در من مانده بود و همین بود که نمی گذاشت بپذیرم که من مثل یک ایرانی زندگی می کنم. می گفتم من همیشه صد در صد افغان هستم. حالا می فهمم که من نیمه ایرانی شاید باشم. چون اشتراکات زیادی که با محیط زندگی ام ایجاد کرده بودم، چنان در من نفوذ کرده اند که هیچ وقت نمی توانم دلتنگی ام را برای ایران خاموش کنم. من ایرانی ای بودم که مرا نمی پذیرفتند. افغانی ای هستم که با هم وطنان خودم به راحتی نمی توانم بجوشم. برزخی است که در آن باقی خواهم ماند و واقعیت هم همین است...